علمدار کربلا




ای علقمه از خروش آن مست بگو


از تشنگی و ساقی بی دست بگو


دیدی که چنان شکست و آهی نکشید


زیباتر از این ، رشادتی هست؟ تو بگو!

سپاس


به خاطر همه ی عزیزانی که تولد بنده یادشون بوده سپاسگذارم




حاجی خیلی میخوامت

...apple

 


سه سیبی که دنیا را تغییر دادند ...

 

سیبی که حوا گاز زد و انسان به زمین رانده شد


سیبی که به نیوتون اصابت کرد و جاذبه زمین کشف شد


 سیبی که  استیو جابز پدید آورد و زمین  دگرگون شد



روحش شاد و یادش گرامی باد

آشناترین غریبه

خشکیده و زردم


خشکیده و زردم چه غم انگیز چو پاییز


گلدشت  وجودم شده گلریز چو پاییز


 در قحطی احساس دریغا که مرا نیست


هم ناله بجز مرغ شب اویز چو پاییز


 گلزار دلم بی نفس مهر تو خالی است


از نغمه ء پر شور و دل انگیز چو پاییز


 دردی که مرا ریخته در خویش صد افسوس


در چشم کسان هست چه ناچیز چو پاییز


 من مانده ام و غربت و یک داغ جگر سوز


با یک دل تنها و خزان خیز چو پاییز 

زخم ها. . .




تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم

باز نه زخمهای من خوب میشود

نه زخمهای تو ...

من و مترسک و کلاغ ها


من و مترسک و کلاغ ها

مترسک ناز می کند

کلاغ ها فریاد می زنند

و من سکوت می کنم....

این مزرعه ی زندگی من است

خشک و بی نشان

یه روز یه ترکه... یه رشتیه ...یه لره...

 

 

یه روز یه ترکه...

اسمش ستار خان بود

 

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛ 

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد

فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

    

 

 یه روز یه رشتیه 

اسمش میرزا کوچک خان بود، 

 

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،  

برای اینکه کسی تو این مملکت ادهای خدایی نکنه، 

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

 

 

 

یه روز یه لره

کریم خان زند بود،

 

ساده زیست ، نیک سیرت و عدالت پرور بود و  

تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد. 

 شجاع و بی آلایش بود در پاکدلی و رافت و مهربانی  نمونه بود. 

همه عمرش رو گذاشت واسه آبادانی و سامان دادن کشور 



حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، 

به همدیگه می خندیم،؟!!! 

و اینجوری شادیم !!!!.. ؛

 

این از فرهنگ ایرونی به دور است.  بیایید با هم بخندیم نه به همدیگه.

 

ما از تبار کوروش و فرزند جمشیدیم 

پیروز بی برده ، بت نپرستیدیم

از سیاهی چرا حذر کردن

  

از سیاهی چرا حذر کردن 

شب پر از قطره های الماس است 

آنچه از شب بجای می ماند 

عطر سکر آور گل یاس است 

*****

شعر دیوانه تب آلودم 

شرمگین از شیار خواهش ها 

پیکرش را دوباره می سوزد 

عطش جاودان آتش ها

آدمیت مرد

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود 

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب
گشت  و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغا
آدمیت برنگشت

شادباش نوروزی


درود بی پایان بر فرزندان ایران زمین

 

فرا رسیدن نوروز 3746 جمشیدی را به شما ، فرزندان پاک نیت ایران  زمین شادباش می گویم. نوروز سرآغاز سال آریایی و سرفصل دوباره آفرینش طبیعت و زمان رویش و شکفتن است.

سایه حق ، سلام عشق ، سعادت روح ، سلامت تن ، سرمستی بهار ، سکوت دعا ، سرور جاودانه . این است هفت سین آریایی. هزاران بار تقیم تو باد

 

پیدایش جشن نوروز

در ادبـیـات فارسی جشن نوروز را، مانند بسیاری دیگر از آیـیـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستین پادشاهان نسبت می دهند.  شاعران و نویسندگان قرن چهارم و پنجم هجری، چون فردوسی ،منوچهری، عنصری، بـیـرونی، طبری، مسعـودی، مسکویه، گردیزی و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبـیـات پـیـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاری جشن نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند، که تـنـها به چند نمونه و مورد اشاره می شود : 


جهان انجمن شد بر تخت اوی               از آن بر شده فره بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند               مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین                     بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

به نوروز نو شاه گیتی فروز                   بر آن تخت بنشست فیروزروز

بزرگان به شادی بیاراستند                   می و رود و رامشگران خواستند

بقیه در ادامه مطلب 

ادامه مطلب ...