ریشه در خاک
ریشه در آب
ریشه در فریاد
***
شب از ارواح سکوت سرشار است .
و دست هائی که ارواح را می رانند
و دست هائی که ارواح را به دور، به دور دست، می تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند .
- ما رقصیده ایم .
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند .
- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم .
***
شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه از فریاد
و
رقص ها از خستگی .
دیگه نه حوصله پرواز هست و نه بالی برای پریدن ...
باورت میشه که همه داستان به همین سادگی بوده باشه ... ؟
همیشه بودم ،
همیشه هستم ،
چه در خنکای نسیم صبحگاهی و چه در تندباد سهمگین شامگاهی ...
با هر وزشی میتوان وا داد و نظاره گر شد رفتن خیلی چیزها را اما مهم ماندن و ادامه است ...
قاصدک خوش خبر را هم باد به این سو و ان سو میبرد و دیگر نمیتوان دیدش ، اما باز بزودی از جایی میاید دوباره و بر دستانت مینشیند . در عرصه سخت زندگی باید همیشه دستها را به انتظار نشستن دوباره قاصدک خبر رسانت بسوی افق نگه داری ؛ میدانم که انتظار واژه همیشه سختی ست ، اما ساده ها و ساده انگاری مانند حبابی هستند که همیشه اماده رفتنند ...
آشناترین غریبه | |
|
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب
را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و
هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی
زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند.
ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست .
مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با
قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او
برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی
جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی
دندانه دندانه درآن دیده میشد.
مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند
که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی میکنی؛
قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش
است .
پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر میرسد اما من
هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم. هر زخمی نشانگر
انسانی است که من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم
را جدا کردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب
خود را به من داده است که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛
اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد
که برایم عزیزند؛ چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام اما آنها چیزی
از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند .
گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشتهام .
امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای
که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست ؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونههایش سرازیر
میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای
بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و
در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به
جای قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود
زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .
آشناترین غریبه
دلم گرفته آسمون
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها
رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه
خنده به ما نیومده
دلم گرفته اسمون
از خودتو خسته ترم
تو روزگار بی کسی
یه عمره که در به درم(2)
حتی صدای نفسم
میگه که توی قفسم
من واسه آتیش زدن
یه کولبار شب بسم
دلم گرفته آسمون
یکم منو حوصله کن
نگو همش از روزگار
یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن
عقربه های ساعتم
برگه تقویم میکنه
لحضه به لحضه لعنتم
آهای زمین یه لحضه
تو تیر خلاصمو نزن
نچرخ تا بارون بگیره
یه آدم شکسته تن
هرگز از تلاش دست بر ندارید
چون لحظه رها کردن
درست مکان و زمانی است که
موج بر خواهد خواست .
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
انسان زائیده شرایط نیست
بلکه خالق آن است .
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
همیشه سعی کن بالا باشی
حتی از خودت هم بالا تر
اما هیچ وقت سرت را بالا نگیر
که امکان داره با مخ بخوری زمین !
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
زبان حیوان درنده ای است
که اگر بی اندیشه رهایش کنی
ترا تباه می سازد .
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
کسانی که هرگز خطر نمی کنند ،
فقط شکست های دیگران را می بینند
آشناترین غریبه
تا تموم شه غم و رنج انتظار
تا به گل بشینه تقویم بهار
تا همیشه رد شدن از این حصار
نازنین! طاقت بیار!
تا شکوفایی هر غنچهی سیب
تا رهایی از شبای پرفریب
ابرکم باشُ به خاک من ببار!
نازنین! طاقت بیار!
تا همآغوشی رویا و حقیقت
تا حلول سادهی یه خواب راحت
توی قلبت بذر امیدُ بکار!
نازنین! طاقت بیار!
تا بتونیم من و تو به باور هم برسیم
تا از این زخم بزرگ به فتح مرهم برسیم
یه کمی دندون روی جیگر بذار!
نازنین! طاقت بیار!
نازنین! طاقت بیار!
آشناترین غریبه
باغبون خسته سکوت کرد ........دیگه نمی خواد باغبون باشه می خواد مسافرسرزمین
تنهایی باشه ..... یاد گل
باغ اما تو ذهنش بود ... گلی که با وجود تمام مهربونیاش ، زیباییهاش اما خارهایی
داشت که گهگاه دست
باغبون رو زخمی می کرد و بی خبر بود که دل باغبون رو خون می کنه ... گلی که
بعد از فرو کردن هر خاری
به دست باغبون عذر می خواست و باغبونم هر بار می پذیرفت ...... بار آخرم باغبون پذیرفت و سکوت
کرد ....... اما نفهمید چی شد که گل بازعصبانی شد ..... و باغبون خاموش شد و
حالا می خواد که بره
آشناترین غریبه