سردی هوا...



 انگار این روزها...
 آفتاب از شهر ما رخت بسته

سردی آسمان...،

 آنچنان بر من چیره شده که از یاد برده ام

صدای پرنده های مهاجر را.

انگار این روزها...

 تنها هم صدای من ، کلاغ های صامتتند


آشناترین غریبه

مشکی رنگ عشقه

وقتی بغض گلویم ترکید به کویر تبدیل شدم

از پشه پرسیدم کیستی؟ گفت: خروس بی محل

تنها دلخوشیم مرور خاطرات گذشته بود که آلزایمر آنرا هم ازمن گرفت

وقتی از زندگی سیرشدم مرگ هم برایم نازکرد

آنقدردرنویسندگی مهارت دارم که با چهارحرف "کتاب" می نویسم

 

****************************

 

   سیاهی  رنگیست

   سیاهی رازیست

   من سیاهی را می پرستم

   درآن سیاهی چه رازیست

   نمی دانم

   من روشنی ها را

   در سیاهی چشم هایم می بینم

   نور را در سیاهی آسمان می شود جست

   خواب های طلایی

   در سیاهی چشم هایم نهفته

   آرامش عجیب ترین رازهای خلقت

   در سیاهیست

   ستاره ها وماه در سیاهی آسمان

   آشکارا دیده می شوند

   ریزش باران درسیاهی ابرهاست

   روشنی های پیروزی

   درسیاهی شکست گشته پنهان

   تسلی روان پاک

   در سیاهی شب رفتن گم شده

   کسی چه می داند

   سیاهی مزارآرامشی نباشد

   برای خفتگان اندرونش؟

آشناترین غریبه

کاش ...

کاش ...

کاش می‌توانستم وجودم را عاری از هر تعلقی بکنم، عاری از هر بندی.

کاش لازم نبود که تنم را با لباسهای رنگ و وارنگ بپوشانم.

کاش هیچ بندی پاهایم را نبسته بود. کاش هیچ دیواری نبود.

کاش هیچ نژادی نبود، هیچ زبانی نبود، هیچ قومیتی نبود، ملیتی نبود.

کاش هیچ مذهبی نبود، هیچ آیینی نبود، کاش هیچکدام از این ایده‌ئولوژی‌های مسخره نبودند.

کاش هیچ مفهومی نبود، هیچ کلامی نبود، هیچ تعریف و توصیفی نبود.

کاش تفاوتی نبود، که شباهت مفهوم از آن بگیرد.

کاش هیچ پایبندی نبود، هیچ پوششی نبود.

اگر هیچ کدام از اینها نبودند، دیگر شرم و بیمی هم نبود،

 

کاش خالص بودن گناه نبود.

 

 اصلا کاش فقط من بودم و تو.

دلتنگی هایی که دلچسب نیستند

هیچ ندارم که بنویسم. دلتنگی هایم دیگر حال و هوای سابق را ندارند.

آه چه بر سر من آمده است؟

صیادم را بگویید به شکارم بییاید ، من بس نشسته ام تا بیابد مرا

آشناترین غریبه

زندگیم کاغذ پاره نبوده :

قبلا گفتم الان هم میگم :

 

زندگی مثل اوج پروازکلاغ پستِ

 

 

 شعر سپید نگفته بودبم که این هم گفتیم   :

صخره ی رو به دریا منم

همراه جذر و مد دریا منم

طوفان دریا به سانی بلعم

چنان با مو ج بجنگم .

گویی که رستمم و  به پیکارم

صخره ی دریا منم

آرام گیر آرامش دریا منم

به کنار ساحل آرام خواب گیرم

ورنه که همان صخره ی طوفانم

گر باشد نرم و آرام

به تپه ای می مانم

آشناترین غریبه

 

تاریک

...و سلام...و سکوت خندید به گریه باران...که چرا می گریی... که چرا اینگونه

  سخت می گریی... و باران گفت ... و چه ذلال گفت...که من می خندم این را غم نبین...

   من آوای تمام هستیم...من بارانم...همان که بر تو فرود آید و هرچه تو آلوده ای او می

  شوید...او بر تن تو می گرید... تا شاید رحمتی آید و یا مغفرتی...از روی اعتماد یا شاید

    هم ترحم... تا زیبا شوی چون گذشته ات... تا بدانی کیستی...همچون گذشتگانت...

   آری من بارانم...و تو سکوت , تنها برای اینها...درد آورده ای پس ببند کوله خالیت را که

             وقت آن شده که باران شوی...رعد بزن...آزرخشی از جنس بلور...

           و غرشی همچون دلیران آسمان...تا بدانند آنها که نمی دانند...آری

 

 برای دل خودم ابن رو نوشتم . هر کسی که احساس غربت با آشناترین غریبه 

می کنه  این رو نخونه  وگرنه که نوکر همتون هم هستم 

امروز چقدر تاریک .......

مدتهاست شعری نسرودم

ولی امروز دلم مثل دل آسمان گرفته

آسمان دل من هم ابری شده

چرا اشک نمیریزم

چرا در سوگ از دست دادن ارزشهایم گریه نمیکنم

سینه ام پر درد است

دود سیگار را حلقه میدهم در هوا

در خاطراتم میغلطم

ذهن آشفته و درمانده ام را مرهمی نمیابم

کیست مرا در آغوش خود پناه دهد

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به قول شاعر که میگه

   خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است. کارم از گریه گذشتست به آن می خندم

گفتم که بگم برای چی دارم می خندم و چرا دیگه کمتر پنچر می کنم . آخه نمیشه

که همه پنچر باشن . وقتی که من پنچر بودم شما ها کنارم بودید . حالا وظیفه منه که باهاتون باشم هر چند رینگ خودم نایی نداره ولی غلط کرده  .... تا زمانی که

من سوارم باید بچرخه و رکاب بده تا ببینیم تا کجا پیش میره . وقتی هم که داغون شد

شما ها هستید .

خنده ی گریه سر دهم به هر مکان

 تا دوستان را ننمایم بیش از پریشان                     

گر من نخندم در این اوضاع و اهوال 

که تو را سازد سرشار ز شور و حال                                  

پنچری در رهت را خود بگیرم 

زین دلیل وقت به  پنچری خود نگیرم                                  

که گر تو را نا بسامان و نا آرام بینم

   خود را ناتوان ز وظیفه ی عمویی بینم                                    

آشناترین غریبه ی من آشنای توست

      گر قابل بدانی مرهم غربت توست                                    

خنده ام از برای بودن شماست

       از برای سرودن روزگار من و شماست                                     

چرا گریه کنم و مویه سر دهم

  مگر خدای خود ز دست دادهم                                      

ارباب که لطف سروری بر ندارد ز سرم

هنوز   حلقه به گوش داده ز دستم                                       

 اما از امسال چی بگم . سالی که نکوست از بهارش پیداست

تو دل امسال صدا میاد

صدا میاد صدای روشنی میاد

صدای خنده ی کسی از ته بی کسی میاد

صدای گریه ی گلی با هق هق شادی میاد

صدای هس هس زدنی

آه نفس بریده ای خستگی در کردنی

صدای خنده ی منه

صدای گریه ی منه

خستگی در کردنو

هس هس تن منه .........

آشناترین غریبه   

تقدیم به عزیزانم

خدایا!انتظار زیادی نیست.

به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست.

من از تو هیچ نمیخواهم،

خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم،

             من نمیتوانم،          نمیتوانم.

دوست ندارم نزدیکانم را سوگوار  ببینم

دوست ندارم نزدیکانم را ناتوان ببینم.

خدایا آنها را چون کوهی بگردان  همچون رشته کوه البرز

سبز ... قوی... پیوسته....استوار....

 که با هیج باد و بارانی عزت خود را از دست نمی دهد.

چون کوهی بگردان آنان را که تکیه کنم به آنها  برای آرامش خویشتن

بگردان آنان را عزت من.

تا که خوش باشم با درسهایم.

بدانند مرا یار خویش... ندانند مرا بیگنه به هر رو پیش

زندگی معنی ِ مرگه! ٭مطربان ساکتند!

یغما گلرویی:

پرده خونی بسه، مطرب! دل ِ صدپاره ر ُ دریاب!
خواب ِ بی دغدغه ننگه! وقتشه بپّری از خواب!
تا کجای قصه می شه، تن به ضرب ِ دلخوشی داد؟
بخون از خرابه های، پُشت ِ این پرده ی آباد!

مطرب ِ زنبورکْ خونه! حرف ِ ترانه پنهونه!
اینجا برای مرثیه، دلیل ِ خوب فراوونه!

مطرب ِ زنبورکْ خونه! نیش ِ ترانه هات کجاس؟
کدوم نسیم ِ کینه دار، دشمن ِ فانوس ِ صداس؟

پرده ی آینه ر ُ بنداز، پیش ِ چشم ِ این جماعت!
این اهالی ِ تزلزل! این تبار ِ بی شکایت!
قصه، بی غصه دروغه! زندگی معنی ِ مرگه!
قصه ی زجر ِ سپیدار، زیر ِ شلاق ِ تگرگه!

مطرب زنبورکْ خونه! حرف ِ ترانه پنهونه!
اینجا برای مرثیه، دلیل ِ خوب فراوونه!

مطرب ِ زنبورکْ خونه! نیش ‌ِ ترانه هات کجاس؟
کدوم نسیم ِ کینه دار، دشمن ِ فانوس ِ صداس؟●

آشناترین غریبه      

سوختم از دست این، نارفیقان سوختم

سلام به همگی امروز می خوام رسم این وبلاک رو که همیشه با شعر و داستان حرفهای دل رو می زد رو بشکنم. بیام پیش آشناترین غریبه و یه مقدار از دردهاش بگم . از ناملایمتی های روزگار از نارفیقی رفیقان. اونهایی که میان و دم از رفاقت میزنند و خنجر کینه خودشون رو از پشت میزنند. میخوام بگم ولی نمی تونم به قول یکی از بچه ها      دردهای من گفتنی نیست     دردهای من  شنیدنی نیست    دردهای من جامعه نیستن که به تن کنم .....از کدامین درد بگویم ...از بی مرامی برادرانم یا  از بی اعتمادی خواهرانم...

می خواهم یک چیز بدانم ....  به کدامین گناه هر کس می آید نزد  ما   بی وفا می شود .... هر کس که را گویم برادر خویش است  دشمنی خونی من شود .. به هر کس که گویم خواهر .... کینه جوی من شود..............

توی کامنتها  آبجی سینا و آقا مجتبی گفتن که  از آشنایان هم چیزی بنویس فکر میکنم الان بهترین فرصت که از چند تن از نزدیکانم که هنوز با معرفت باقی موندن بنویسم و از همه اونها تشکر کنم .... تشکر از این که هنوز متوانم با اتکا به اونها به نارفیقانم بگم که آشناترین غریبه هنوز هم پا برجاست و همچنان هست تا خاری باشه برای دشمنان خودش و نزدیکانش

با تشکر بسیار از : عمو چنگیز...آبجی سینا... آبجی سحر ناز...مشت رحیم .....

  عمه مینا .... داداش کامی... عمو مجتبی

با اتکا به همین عزیزان===>هنوز ام زنده ام و زنده بودن خاری است به تنگ چشمی نامردان....

سوختم از دست این، نارفیقان سوختم
سوختم از دست این، محرم نمایان سوختم

قلب خود را تحفه چون درویش کردم بارفیق
قصه های تلخ رااز نا رفیق آموختم

خنجرازدست حریفان خوردن آنقدرسخت نیست
زخم خنجر بر جگر،من از رفیق آموختم

طفلکی دل را دگر جائی برای زخم نیست
بسکه من فرق میان مرد، نامرد را نشناختم

بسکه همه را از خویش دانستم

بسکه همه را به یک چشم پنداشتم

آشناترین غریبه      

نازنین! طاقت بیار!

  تا تموم شه غم و رنج انتظار

تا به گل بشینه تقویم بهار

تا همیشه رد شدن از این حصار

نازنین! طاقت بیار!

 

تا شکوفایی هر غنچه‌ی سیب

تا رهایی از شبای پرفریب

ابرکم باشُ به خاک من ببار!

نازنین! طاقت بیار!

 

تا هم‌آغوشی رویا و حقیقت

تا حلول ساده‌ی یه خواب راحت

توی قلبت بذر امیدُ بکار!

نازنین! طاقت بیار!

 

تا بتونیم من و تو به باور هم برسیم

تا از این زخم بزرگ به فتح مرهم برسیم

یه کمی دندون روی جیگر بذار!

نازنین! طاقت بیار!

نازنین! طاقت بیار!

 آشناترین غریبه