خاک در اندیشی باران..

سلام عزیزان خوبید. خیلی وقت بود که آپ نکرده بودم . ولی الان اومدم  با دست پر هم اومدم.

 

خاک در اندیشه ی باران نبود

هیچ نشانی ز بهاران نبود

بال و پر چلچله ها خسته بود

پنجره ی باغ خدا بسته بود

شب چه شبی بود!

شکوه آفرین

چشم به راه تو زمان و زمین

شهر اگر تیره و تاریک بود

لحظه ی لبخند تو نزدیک بود

تا تو فرود امدی از اوج نور

روح زمین تازه شد از موج نور

از نفس گرم تو گل جان گرفت

باغ طراوت سرو سامان گرفت

سبز شد از لطف تو صحرا و دشت

قافله ی چلچه ها باز گشت

آمدی و زمزمه آغاز شد

روزنه ای روبه خدا باز شد

امدی و نوبت فردا رسید

فصل شکوفایی کلها رسید

 

........................................................................................................

 

آشناترین غریبه

تقدیم به عزیزانم

خدایا!انتظار زیادی نیست.

به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست.

من از تو هیچ نمیخواهم،

خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم،

             من نمیتوانم،          نمیتوانم.

دوست ندارم نزدیکانم را سوگوار  ببینم

دوست ندارم نزدیکانم را ناتوان ببینم.

خدایا آنها را چون کوهی بگردان  همچون رشته کوه البرز

سبز ... قوی... پیوسته....استوار....

 که با هیج باد و بارانی عزت خود را از دست نمی دهد.

چون کوهی بگردان آنان را که تکیه کنم به آنها  برای آرامش خویشتن

بگردان آنان را عزت من.

تا که خوش باشم با درسهایم.

بدانند مرا یار خویش... ندانند مرا بیگنه به هر رو پیش