حرف این روزهام. . .

سکوتم معنی شب بود...

صدایم معنی مبهم.

در این ابهام سرگردان...

چه بهتر ساکت و آرام.

چه بهتر گنگ و بی منظور...

چه آسان آرزوهایم...

به پشت سینه معدوم.


آشناترین غریبه


رضا جان تسلیت...

مامان بزرگم همشه میگه

عمر آدمی شیشه است و اجل مثل سنگ

خدا کنه وقتی این دو به هم میرسند غبار دنیا رو شیشه عمرمون  ننشسته باشه 

   

شادی روح عزیزان تازه از دست رفته دعا کنیم 

 

مرگ ، مسئول  قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است و به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است 

آشناترین غریبه

ترازو و مشق

  

نان خورهایی که نان آور شدند 

!!!!!!!!!  

فقط همین عکس و فقط همین اندیشه  

 

 که واقعاً چرا ؟   

 

 

 

 

 

آشناترن غریبه

جمعه - مغازه تنها و پر از سکوت

روز سردی است و من افسرده
راه
دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

 دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این
ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این روز  چه قدر تاریک است
 
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که روز غمناک است

دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

آشناترین غریبه