رضا جان تسلیت...

مامان بزرگم همشه میگه

عمر آدمی شیشه است و اجل مثل سنگ

خدا کنه وقتی این دو به هم میرسند غبار دنیا رو شیشه عمرمون  ننشسته باشه 

   

شادی روح عزیزان تازه از دست رفته دعا کنیم 

 

مرگ ، مسئول  قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است و به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است 

آشناترین غریبه

ترازو و مشق

  

نان خورهایی که نان آور شدند 

!!!!!!!!!  

فقط همین عکس و فقط همین اندیشه  

 

 که واقعاً چرا ؟   

 

 

 

 

 

آشناترن غریبه

جمعه - مغازه تنها و پر از سکوت

روز سردی است و من افسرده
راه
دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

 دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این
ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این روز  چه قدر تاریک است
 
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که روز غمناک است

دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

آشناترین غریبه

نوروزتان پیروز

 

سختی ها به سبکی هوا   

عشق به عمق فضا   

دوستان به سختی الماس  

و  موفقیت به روشنی خورشید 

                                 این آرزوی من برای آریا  و آریایی  

 

جشن زمین  بر تو فرزند زمین فرخنده  باد  

 

آشناترین غریبه

هفت سین حسابی-انشتین ...

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین 20دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم. به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند. برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد." 
آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: " وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن 10هزارساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است."
 
بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند. بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می کنند و یک آهنگ ایرانی می نوازند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت" دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند.
 
آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با "س" شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی 7 انتخاب بوده است. تنها سبزه با "س" شروع می شود به نشانه ی رویش. ماهی با "م" به نشانه ی جنبش، آینه با "آ" به نشانه ی یکرنگی، شمع با "ش" به نشانه ی فروغ زندگی و ... همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند. بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه 10هزارسال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود. از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ می گوید : "ما در مملکت خودمان 200 سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از 10هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!
خیلی جالب است که آدم به بهانه ی نوروز، فرهنگ و اعتبار ملی خودش را به جهانیان معرفی کند.
 
                                            خاطرات مهندس ایرج حسابی

آشناترین غریبه

فروغ فرخزاد

شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه می کشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصار های قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم
شانه های تو
برجهای آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین
در سکوت معبد هوس
خفته ام کنار پیکر تو بی قرار
جای بوسه های من بر روی شانه هات
همچو جای نیش آتشین مار
شانه های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه های گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من

آشناترین غریبه 

جشن ایرانی برای ایرانی

   

آریایی ها توجه کنند

سپندار مذگان روز عشق ایرانی         

 تاسف بار است که فکر کنیم مرغ همسایه غاز است          

                

   

ملت ایران از جلمه ملت های جهان است که از گذشته دور تا بحال زندگی و جهان بینی اش با شادی و جشن و پایکوبی پیوند مستحکمی داشته است و شاید تنوع در پایکوبی و رقص های محلی ایران نمونه بارزی از این جهان بینی باشد. ایران و ایرانی علیرغم آنکه در طول سالیان متمادی مورد هجوم اقوام بیگانه قرارگرفته ولی همچنان سعی در حفظ آیین و سنن خود داشته و حتی درمقاطعی نیز با پرداخت پول و مالیات مضاعف آیین های خود را پاس داشته که نمونه بارز آن پرداخت پول به مسلمانان جهت برپایی عید نوروز بوده، ایرانیان در قرن اول هجری، با پرداخت پول و مالیات مضاعف به حکومت اموی اجازه یافتند تا دگربار نوروز را احیا کنند.
زندگی ایرانیان همیشه با جشن و پایکوبی همراه بوده و  ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، بلکه از بیست قرن پیش از میلاد،
روزی موسوم به روز عشق داشتند . در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با  ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس ازروز والنتاین فرنگی. این روز «سپندارمذگان»  یا «اسفندارمذگان»  نام داشته است. سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز مردان  زنان و دختران را برتخت شاهی  نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند.  این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی ، فلسفه حیات  و کلاً جهان بینی ایرانیان باستان است. ولی متاسفانه چند صباحی است که جشن های بیگانه جایگزین جشن های اصیل ما شده است. و شاید دو دلیل عمده برای این امر بتوان ذکر کرد 

کمبود جشن و شادی، آنها را به این سمت می کشاند

نداشتن آگاهی در مورد فرهنگ خود، سبب می شود که جوانان به فرهنگ های دیگر رو بیاوردند  

  

 بیایید از همین حال برای معرفی این روز  به دوستان و آشنایان تلاش کنیم. بیایید در وبلاگ ها و سایتهایمان در موردش توضیح دهیم، امسال را جشن بگیریم، شاد باشیم و به تاریخ و فرهنگ  کشورمان افتخار کنیم.
 با تشکر از همه دوستانی که سال های پیش در این راه تلاش کرده اند و ااونهایی که میخواهند به این راه رو ادامه بدن .

آشناترین غریبه

اما شاید  هنوز  دیر  نشده   باشد   که   روز  عشق  را از  2۵ بهمن  ( Valentine به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم.  

   

ز نو آمد محرم ... به تن کن رخت ماتم

ساقه‌ی گل ، غنچه‌ی گل در گلستانم تویی         نرگس خوش ‌بوی دشت لاله زارانم تویی 

  

یک بار دیگه محرم اومد و ما رو تکونی داد که شاید از این همه گناه دست بکشیم و به انسانیت خودمون برگردیم فرا رسیدن محرم رو باز مثل سالهای گذشته تبریک و تسلیت عرض می کنم.


تبریک به خاطر این که باز هم راهی برای رسیدن به انسانیت و خودمون وجود داره

تسلیت به خاطر این که گنجینه بزرگی از ایثار - معرفت و وفا را از دست دادیم.   

روی آسمون قلبم می نویسم با گل یاس                    که من از بچگی بودم مرید حضرت عباس

مادرم می گفت ابالفضل صاحب سفره هامونه             عمریه زندگیهامون همگی بیمه اونه

تا که چشم من می افتاد به قاب عکس شریفش           پی می بردم که توی دنیا هیچکسی نبود حریفش

 


آبروی آب می ریزد...

        اگر که تشنه کامم از باده ی تو مستم                  چه غم اگر جدا شد از عشق تو دو دستم



آشناترین غریبه

گیل مرد

 سلام به همه دوستان عزیز.باز هم سال سالگرد بزرگ مردی هستش که برای وطن جان داد.کوچک بود اما بزرگانه زیست  

تو جاودانه شدی

میرزا! هنوز کوه های شمال، لحظه آمدنت را، گردن کشیده اند و منتظرند. هنوز درختان، صلابت فرمان تو را «خبردار» ایستاده اند، تا آزادباش دهی. هنوز، بوی باروت تفنگ تو را می شود از تمام برگ های درختان شنید، هنوز از حنجره یخ زده کوهستان، نام بزرگ تو، به گوش می رسد. تک تک درختان، درس آموخته رشادت و استواری تواند. نامت را، افراها، مؤذّن وار به تکرار نشسته اند. تو را دریا، به لهجه محلی، مویه می کند. جنگل های باران خورده و خیس شمال، نامت را، آوازه می خواند. تو بزرگ شدی، ای در قلب اهالی.

تو در اعماق تاریخ جاودانه شدی. در تمام ترانه های گیلکی  افسانه ات ماندگار است.

ایستاده ای بر شانه های گیل  و دیلم، بر فراز حماسه ای سرخ و هنوز نهضت جنگل، زیر بیرق نگاهت، پر صلابت است. بر گرد میرزا. بی تو هوای شمال، گرفته و بارانی است.  

طیبه تقی زاده

میرزا! خون جاری رگ هایت، جوشیده از حرارت عشق بود؛ عشق به وطن، یک صدا شور بودی و عشق. اندیشه ات به اقلیم پرچم های سرخ شهادت تعلق داشت.

عطر نفس هایت، هنوز پیچیده است در جنگل های گیلان. بال گشودی و شادمانه خندیدی به هر چه سختی.  

خدیجه پنجی

هنوز جنگل، خواب تو را می بیند. وقتی صدایت نسیم می شود و به گوش درخت ها، لالایی می خواند. نامت را پرندگان بر شاخسارها، به آواز بلند می خوانند. جنگل، همیشه دلواپس نبودن توست، حتی درخت ها به استواری حضورت تکیه دارند. بی تو، اندیشه بهتر، کابوس همیشگی و تلخی است. تمام درخت ها تو را می شناسند. تو سلطان همیشه جنگل های شمالی، سراغت را باید از کوه های سفیدپوش گرفت که ردّ گام هایت را، هم چون رازی بزرگ، پنهان کرده اند. بوی تو را از دریا باید شنید که پیچ و تاب گیسویت را سال هاست، آشفته مانده. نام تو را، از تمام پرندگان باید پرسید، که بکرترین آوازشان را از نام تو الهام می گیرند. برگرد میرزا که بی تو جنگل های شمال صفایی ندارد.

در این سرزمین باران های نقره ای  

که آرام آرام خیسم میکند 

مرا مجال هیچ  قدم نیست  

چراغها همچنان قرمز است 

انگار که دیر زمان است در پشت این چراغ  

محکوم به ایستادنم 

و اما مرا توانی به حرکت نیست 

اینجا برای هیچ یک آشنا نیستم 

در سرزمین خویش هم غریبه ای بیش نبودم

آری من همان آشناترین غریبه ام 

 

آشناترین غریبه