شباهت وبلاگ و جوی آب

اگر در قدیم برای نشان دادن گذر عمر مجبور بودی جوی آبی بیابی و بر سر آن نشسته و گذر عمر را ببینی واندکی از غفلت گذران سریع زندگی به خود بیایی، امروزه کافیست سری به وبلاگ یا دفتر روزانه خاطرات خود بیاندازی و ببینی که چند روز است چیزی ننوشته ای در حالی که اصلا این مدت طولانی  را تصور هم نمی کردی‌‌‌‌٬ برای من که معمولا اینجور بوده است . وقتی که پس از چند روز ننوشتن به وبلاگ ویا دفتر خاطرات روزانه خود مراجعه می کنم متوجه غفلت چند روزه خود از گذران سریع عمر می شوم واین مرا برای لحظات کوتاهی به خود فرو میبرد و معمولا با این پرسش بی پاسخ به اتمام می رسد که"آیا از عمر تند گذر و کوتاه خود درست استفاده می کنم یا نه؟". این هم یکی از کاربردهای  معنوی وبلاگ است که شاید بتوان نام آن را تکنولوژی معنوی گذاشت.

آشناترین غریبه


تقدیم به دوستان عزیز

 

دست من اما خالی است..................

 در زمینی که ضمیر من و توست،

از نخستین دیدار

هر سخن ، هر رفتار،

دانه هائی ست که می افشانیم.

برگ و باری ست که می رویانیم

آ ب و خورشید و نسیمش " مهر " است.

گر بدانگونه که بایست به بار آید،

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید.

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس.

بی نیازت سازد، از همه چیز و همه کس.

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست.

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز ،

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت.

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد.

دوست می باید داشت!

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسرائیم به آواز بلند:

_ شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد.

آشناترین غریبه


فریدون مشیری هم به کمک من آمده و تا دست دوستان گران را ببوسم

 

من دلم می خواهد....

 

 من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ
گلی
می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانهء ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟

 

آشناترین غریبه

* مهدی اخوان ثالث *

خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش آید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
کجا ؟ هر جا که پیش آید
به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید ؟
 به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
 نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست

زندگیم کاغذ پاره نبوده :

قبلا گفتم الان هم میگم :

 

زندگی مثل اوج پروازکلاغ پستِ

 

 

 شعر سپید نگفته بودبم که این هم گفتیم   :

صخره ی رو به دریا منم

همراه جذر و مد دریا منم

طوفان دریا به سانی بلعم

چنان با مو ج بجنگم .

گویی که رستمم و  به پیکارم

صخره ی دریا منم

آرام گیر آرامش دریا منم

به کنار ساحل آرام خواب گیرم

ورنه که همان صخره ی طوفانم

گر باشد نرم و آرام

به تپه ای می مانم

آشناترین غریبه

 

تاریک

...و سلام...و سکوت خندید به گریه باران...که چرا می گریی... که چرا اینگونه

  سخت می گریی... و باران گفت ... و چه ذلال گفت...که من می خندم این را غم نبین...

   من آوای تمام هستیم...من بارانم...همان که بر تو فرود آید و هرچه تو آلوده ای او می

  شوید...او بر تن تو می گرید... تا شاید رحمتی آید و یا مغفرتی...از روی اعتماد یا شاید

    هم ترحم... تا زیبا شوی چون گذشته ات... تا بدانی کیستی...همچون گذشتگانت...

   آری من بارانم...و تو سکوت , تنها برای اینها...درد آورده ای پس ببند کوله خالیت را که

             وقت آن شده که باران شوی...رعد بزن...آزرخشی از جنس بلور...

           و غرشی همچون دلیران آسمان...تا بدانند آنها که نمی دانند...آری

 

 برای دل خودم ابن رو نوشتم . هر کسی که احساس غربت با آشناترین غریبه 

می کنه  این رو نخونه  وگرنه که نوکر همتون هم هستم 

امروز چقدر تاریک .......

مدتهاست شعری نسرودم

ولی امروز دلم مثل دل آسمان گرفته

آسمان دل من هم ابری شده

چرا اشک نمیریزم

چرا در سوگ از دست دادن ارزشهایم گریه نمیکنم

سینه ام پر درد است

دود سیگار را حلقه میدهم در هوا

در خاطراتم میغلطم

ذهن آشفته و درمانده ام را مرهمی نمیابم

کیست مرا در آغوش خود پناه دهد

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به قول شاعر که میگه

   خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است. کارم از گریه گذشتست به آن می خندم

گفتم که بگم برای چی دارم می خندم و چرا دیگه کمتر پنچر می کنم . آخه نمیشه

که همه پنچر باشن . وقتی که من پنچر بودم شما ها کنارم بودید . حالا وظیفه منه که باهاتون باشم هر چند رینگ خودم نایی نداره ولی غلط کرده  .... تا زمانی که

من سوارم باید بچرخه و رکاب بده تا ببینیم تا کجا پیش میره . وقتی هم که داغون شد

شما ها هستید .

خنده ی گریه سر دهم به هر مکان

 تا دوستان را ننمایم بیش از پریشان                     

گر من نخندم در این اوضاع و اهوال 

که تو را سازد سرشار ز شور و حال                                  

پنچری در رهت را خود بگیرم 

زین دلیل وقت به  پنچری خود نگیرم                                  

که گر تو را نا بسامان و نا آرام بینم

   خود را ناتوان ز وظیفه ی عمویی بینم                                    

آشناترین غریبه ی من آشنای توست

      گر قابل بدانی مرهم غربت توست                                    

خنده ام از برای بودن شماست

       از برای سرودن روزگار من و شماست                                     

چرا گریه کنم و مویه سر دهم

  مگر خدای خود ز دست دادهم                                      

ارباب که لطف سروری بر ندارد ز سرم

هنوز   حلقه به گوش داده ز دستم                                       

 اما از امسال چی بگم . سالی که نکوست از بهارش پیداست

تو دل امسال صدا میاد

صدا میاد صدای روشنی میاد

صدای خنده ی کسی از ته بی کسی میاد

صدای گریه ی گلی با هق هق شادی میاد

صدای هس هس زدنی

آه نفس بریده ای خستگی در کردنی

صدای خنده ی منه

صدای گریه ی منه

خستگی در کردنو

هس هس تن منه .........

آشناترین غریبه   

دوباره چهره نوروز و شادمانی عید

به یاد آنهایی که در عید امسال نه تنها سفره هفت سینی نخواهند چید ،بلکه از سفره شام

 آنها نیز خبری نیست و گرسنه سر به بالین می نهند

حافظ :

زکوی یار می آید نســــــــــیم باد نوروزی     ارین باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی

سال نو مبارک

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار

فرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم
برایتان تندرستی و نیکروزی
در سال نو آرزو دارم


باشد که سالی سرشار از شادی و آگاهی و آشنایی با فرهنگ خود و
و کامروایی داشته باشید

نوروز ۸۶  

آشناترین غریبه

 

لطفا به تاریخ ایران و پاسارگاد یاری رسانید .

 

کوروش , کوروش , ای بزرگ مرد آیین آریاییای

 فرمانروای عدالت گستر

 تو نیستی , تونیستی و میراث تو را به غارت برده اند.

تو نیستی , تو نیستی و فرهنگ تو را به تاراج گذاشته اند.

تونیستی  , تو نیستی و خانه ات را به ویرانه ای تبدیل کرده اند.

بدان که فرزندانت زنده اند ,

پاسارگاد آرامگاه توست و خانه امید ما

آنان که پاسارگاد را ویرانه ای تبدیل کردن بدانند که خانه خود را ویران کرده اند.

ما آریایی هستیم و از نسل تو

برای اشاء فرهنگ تو تا آخرین نفس تلاش می کنیم.

باشد که ایزد ز فرهنگ تو  و کردار ما خشنود.

 

  انگار از تاخت و تاز دشمنان به کشورمان ،

  که در درازنای تاریخ هردم قوم و طایفه ای سودای ریزه خواری

  از خوان گسترده ی ایرانیان به سرش می زد

  و به تمدن شکوفای آریایی می تاخت ، زیاد دور نشده ایم .

  هنوز هم در میان تمدن سده ی بیستم ،

  دشمنان بر ما می تازند و داشته هامان را به تاراج می برند ، اما به گونه ای دیگر .

  یک روز ، نام خلیج فارس را خلیج عربی می گویند !

  پیداست تازیان , سبیل موسسه ی نشنال جیوگرافیک و موزه ی لوور را خوب چرب کرده اند .

  یک روز ، یونسکو جشن سه هزار سال فرهنگ زرتشتی را در تاجیکستان برگزار می کند !

  دست صهیونیست ها در کار است !

  تا تاریخ اشوزرتشت را پس از حضرت موسی به جهانیان بباورانند !

  یک روز ، کشور ترکیه مولوی – شاعر پارسی گوی – را به نام خود تبلیغ می کند !

  ما هم می پذیریم و حتی گروه های موسیقی از ایران

  برای باشکوه تر برگزار شدن مراسم راهی می شوند !

  روز دیگر ، تازیان

  بادگیرهای سربرافراشته ی کویر ایران را به نام جلوه ای از معماری عرب می خوانند !

  دَم بر نمی آوریم !

  در بازیهای آسیایی ،

  قطر هم نام کشورمان را الجمهوریه العربیه ایران می نامند !

  بیرونی و پورسینا را دانشمندان عرب می خوانند !

  و ما ، آرام و سربه زیر وارونه نمایی تاریخ را به تماشا ایستاده ایم !

  رفتارمان ملانصرالدین را به یاد می آورد که بر درگاه خانه ایستاده بود

  و به دروغ به رهگذران می گفت : سرکوچه آش می دهند .

  ساده دلان کاسه بدست به راه می افتند

  و ملانصرالدین از دیدن انبوه کاسه به دستان

  خود به این گمان می افتد که نکند سرکوچه آش می دهند !

  از بس در گذشته در کتاب های ریاضی ، جمشید کاشانی را به نادرستی دانشمند تازی نامیدیم .

  بدون آنکه اندیشه کنیم ، (( جمشید )) نامی ایرانی ست و (( کاشان )) شهری در ایران .

  یا خوارزمی را به همین گونه الخوارزمی خواندیم .

  باورمان شده که بیرونی و پورسینا تازی اند !

  بیرونی که تنها دوروز در سال و آن هم در جشن های (( نوروز)) و (( مهرگان ))

  قلم را زمین می گذاشت و کار نمی کرد را تازی می نامند !

  نکند فردا روز نوروز و مهرگان هم جشن های تازیان خوانده شوند !

  می گویند تا جد سوم پورسینا نامی از سینا دیده نمی شود

  و نام سینا از (( سءنه)) اوستایی که همان سیمرغ بوده

  و در فرهنگ ایرانی به هنر پزشکی نامدارست ، گرفته شده است .

  اگر دیدیم روزی روزگاری ،

  سیمرغ را هم پرنده ی اسطوره ای تازیان نامیدند ، شگفت زده نشویم !

  ایران و ایرانی ، کی تا به این اندازه دروغ شنیده و چیزی نگفته ؟

  سرزمین آزادگان همواره بیشه ی شیران بوده و کمین گاه دلیران .

  سخن حکیم توس با دشمنان ایران ، از پس سده ها شنیدنی ست :

  که ایران چو باغی ست خرم بهار

  همیشه شکفته گل کامکار

  نگر تا تو دیوار او نفکنی

  دل و پشت ایرانیان نشکنی

  کز آن پس بود غارت و تاختن

  خروش سواران و کین آختن

  زن و کودک و بوم ایرانیان

  به اندیشه ی بد منه در میان

  نمونه ی دیگر روایت پور جلجل است در کتاب (( طبقات الاطبا و الحکمه )) :

  (( هنگامی که اسکندر به سرزمین پارس گام نهاد

  و از هر سمت مواجه با مخالفت و مقاومت شد

  نامه ای به استاد و رایزن خود ارستو نوشت و در آن توضیح داد :

  ای دانشمند صاحب فضیلت ، من در سرزمین پارس مردانی را می بینم

  بس خردمند و هوشیار که ستیزگی و کینه توزی در سر دارند .

  مرا بیم آن است که این افراد به کین خواهی برخیزند

  و مردم پارس را بر من بشورانند .

  از این رو بر آنم که همگی آن افراد را بکشم و دل از اندیشه ی آنان آسوده دارم .

  در این باره رآی تو چیست ؟

  و ارستو در پاسخ نوشت :

  اگر بر سر آنی که خون دانایان و خردمندان پارس را بریزی

  انجام این کار دشوار نیست و تو بر انجام آن توانایی داری .

  اما کاری که هیچگاه از دست تو بر نمی آید

  کشتن سرزمینی است که این مردان را ساخته است .

  بدان که تو میتوانی مردم خردمند این سرزمین را نابود کنی

  اما کشتن سرزمینی که چنین سردارانی را در دامان خود پرورانده است

  از دست تو ساخته نیست .

  پس چاره این است که با پارسیان نکویی کنی

  تا دل هاشان را به دست آوری و به دوستی ایشان پیروزمند گردی . ))

  اینها مشت نمونه ی خروار است

  که کردار و گفتار و اندیشه ی ایرانی را باز می شناساند .

  ایرانیان همواره مردمانی دلاور و دادخواه بوده اند .

  زیر بار زور نمی رفتند .

  گزافه را بر نمی تابیدند .

  اینک چه شده که در دوحه آنگونه می گویند و ما هیچ کاری نمی کنیم ؟

  اگر یک گام پیشتر بگذاریم باید بپرسیم 

  چه شده که قطر به خود اجازه می دهد چنین کند ؟

  پاسخ را باید در آنچه در گذشته با خود کرده ایم جست .

  برخورد ما در گذشته با رویدادهایی همانند آنچه در قطر روی داد

  اگر شایسته بود ، پندی سزاوار به ناراستان داده بود .

  یا اگر در کتاب های فارسی به اشتباه دانشمندان و نامداران ایرانی را تازی نمی نامیدیم .

 

  اگر سد سیوند به یکباره بخشی از سند بزرگی و شکوه این سرزمین ـــــ پاسارگادـــــ را به آب نمی داد .

 { سدی که در حال از بین بردن پاسارگاد ----آرامگاه کوروش است }

 دیگر قطری ها در خواب هم نمی توانستند بگویند ، آنچه در بیداری گفتند .

  انگار با دستان خود ایران را به کنج می رانیم .

  دریغ است از ایران ... .

دوستان عزیز برای اعتراض به فیلم ۳۰۰ و همچنین اعنراض به ساخت سد سیوند به آدرس های زیر رفته

و فریاد آریایی را به گوش همه برسانید.

شمای ایرانی باید به لینک اعتراض نامه بروید و تنها دو دقیقه از وقت خود را صرف امضا کردن کنید.

 

اعتراض به ساخت سد سیوند :                  http://www.petitiononline.com/Pasargad/petition-sign.html

اعتراض به ساخت فیلم ۳۰۰ :                  http://www.petitiononline.com/wpci96c/petition.html

 

 

برای اطلاع بیشتر از این تهاجم ها میتوانید به لینک های زیر مراجعه کنید

سد لعنتی سیوند :                                  http://iekibodiekinabod.persianblog.com/

فیلم  ۳۰۰        :                                  http://meh_movie_dr.persianblog.com/ 

 

راه دوم برای اعلام اعتراض به فیلم ۳۰۰ این هستش که لینک زیر را در وبلاگخا و وبسایتهای خودتون لینک کنید.

300movie

the movie

 

( توضیح کامل پر کردن اعتراض ها در قسمت نظرات)                   

                                                                                                    آشناترین غریبه

روحت شاد...

سلام به همه عزیزان .

این پست حامل اعلام فوت یه مرد نازنین. راست میگن که خوبان زود میروند.

سید خدا ,,,, کسی که وقتی بابام داشت جون می داد     یاور ما بود .

آخه خدا چراااااااااااااااااااااااااااااااااا   خوبها رو می بری ..این همه آدم گناهکار....

چرا زمین رو از وجود اونها پاک نمی کنی و هر چی خوب رو میبری پیش خودت ....

نکنه می خوای خوبها رو ببری و اذاب نازل کنی....هااااااااااااااا.

خدایا رو ح سید رو شاد کن. هر چند  کسی که می شناختش میدونه که نیاز به آمرزش نداره ....

سید , شفاعت ما رو پیش جدت بکن...

سلام ما رو ارباب برسون .....

----------------------------------------------------------------------

یه نفر می گفت که هرگز از فوت یک مرد ناراحت نشو ...

خوش به حال اونهایی که مردانه زندگی کنند و مردانه رخت از دیار فانی ببندند.

کاش مراسم خاکسپاری هممون اینقدر با شکوه باشه . که شکوه در مرگ هم زیباست

 

آشناترین غریبه

تو را دوست می دارم

تو را دوست می دارم
به سان ِ کودکی
که آغوش ِ گشوده ی مادر را!
شمع ِ بی شعله ای که جرقّه را!
نرگسی که اینه ی بی زنگار ِ چشمه را!

تو را دوست می دارم
به سان ِ تندیس ِ میدانی بزرگ،
که نشستن ِ گنجشک ِ کوچکی را بَر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انجام را!

تو را دوست می دارم!
به سان ِ‌ کارگری
که استوای روز را،
تا در سایه ی دیوار ِ دست ْ ساز ِ خویش
قیلوله می کـُنـَد!●

یغما گلرویی

 

آشناترین غریبه

کجاست....

از چه کسی باید پرسید که سرزمین مهربانیها کجاست از چه کسی باید پرسید که

 

سرزمین مهر و وفا کجاست سرزمینی که نام آن محبت است و صفا در آن ریشه

 

دوانیده سرزمینی که در آن اعتماد و آرزو وجود دارد؟

                                                                                     

کاش می شد تا شقایق ها گریست کاش می شد یک تبسم آفرید

 

کاش می شد چون ستاره پاک بود آسمان را با صداقت دوست داشت

کاش می شد با سحر بیدار بود در سکوت شب امید صبح داشت

--------------------------------------------------------------- 

 

....خدای را ناخدای من !

                              مسجد من کجاست ؟

در کدامین دریا

کدامین جزیره ؟--

آن جا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم

و مذهبی عتیق را

چونان مومیائی شده ئی از فرا سوهای قرون

به ورد گونه ئی جان بخشم . 

مسجد من کجاست ؟

با دست های عاشق ات آن جا

مرا مزاری بنا کن ! 

احمد شاملو

 آشناترین غریبه

غوغای والنتاین بیگانه در برابر کهن آیین مهرورزی

 

آریایی ها توجه کنند:   

سپندار مذگان روز عشق ایرانی         

 تاسف بار است که فکر کنیم مرغ همسایه غاز است          

                سپندارمذگان

ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، بلکه از بیست قرن پیش از میلاد،

 روزی موسوم به روز عشق داشتند . در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است

 با  ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس ازروز والنتاین فرنگی. این روز 

«سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان»  نام داشته است.سپندارمذگان جشن زمین و

 گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان

به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را برتخت شاهی 

 نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. ملت ایران از جمله ملت هایی است

 که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون

 جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند.  این جشن ها نشان دهنده

 فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی ، فلسفه حیات  و کلاً جهان بینی ایرانیان باستان است.

 شاید  هنوز  دیر  نشده   باشد   که   روز  عشق  را از  2۵ بهمن  ( Valentine

 به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم. بیایید از همین حال برای معرفی

 این روز  به دوستان و آشنایان تلاش کنیم. بیایید در وبلاگ ها و سایتهایمان در موردش

توضیح دهیم،  امسال «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» را جشن بگیریم، شاد باشیم و

 به تاریخ و فرهنگ  کشورمان افتخار کنیم.

 با تشکر از همه دوستانی که سال های پیش در این راه تلاش کرده اند .

آشناترین غریبه